غزل شمارۀ 173
1. نشان آن که کردم قطع امّید از دیار خود
2. نهادم در حریم کوى او سنگ مزار خود
3. برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد
4. من و اخلاص و عرض بندگیّ و کوی یار خود
5. تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی
6. مرا کاریست با صدق دل امیدوار خود
7. خلل گر در بنای دین و ایمانم شود سهلست
8. ندارم نقص در بنیاد عهد استوار خود
9. زر کامل عیارم در وفا و دوستی خالص
10. گرم صد بار بگدازی نگردم از عیار خود
11. لب امّیدواری بسته ام از حرف نایابی
12. محبّت می کند نوعی که باید کرد کار خود
13. نظیری از تو در خون زینت هر دام از صیدی
14. تو هم فتراک را آرایشی ده از شکار خود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده