غزل شمارۀ 214
1. دل نمی دانم کجا، زین آستانم می کشد
2. مرگ می بینم که با هجران عنانم می کشد
3. هر سر مو بر تنم دارد خروشی از وداع
4. هجر پیوند تو از رگهای جانم می کشد
5. داشتم در سینه پیکان خدنگ کاریی
6. دست غیرت این زمان از استخوانم می کشد
7. می کند آسودگی سیری به گرد خاطرم
8. گریه هم پایی ز چشم خون فشانم می کشد
9. قصۀ وارستگی امروز پیش دل گذشت
10. طرفه حرف ناامیدی از زبانم می کشد
11. بر سر بازار جانبازان کمان آویختم
12. دست غیرت بشکنم هرکس کمانم می کشد
13. می کشم سر از کمند او نظیری بعد ازین
14. گر به صد زنجیر آن نامهربانم می کشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده