غزل شمارۀ 216
1. کمند و دام ما غیر از شکار غم نمی گیرد
2. مگس بر خوان عیش ما بجز ماتم نمی گیرد
3. نصیب دیگران هر لحظه رطل خنده لبریز است
4. ته جام تبسّم نوبت ما نم نمی گیرد
5. به شیرینی محبّت در دل دیگر زیادت کن
6. که ظرف ما ازین یک قطره بیش و کم نمی گیرد
7. مریضان دیار عشق خوش بیماریی دارند
8. کسی دارو نمی خواهد، کسی مرهم نمی گیرد
9. حساب امشب و فردا به زلف درهمی دارم
10. شمار ظلم و بیدادی کسی برهم نمی گیرد
11. سری از خاک گر گم گشتۀ ما برکند شاید
12. دل ما را به هیچ آن زلف خم در خم نمی گیرد
13. به آه و ناله می جوید نظیری بر درت راهی
14. سکندر صف نمی آراید و عالم نمی گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده