غزل شمارۀ 218
1. شادی عشق تو هنگامۀ غم برهم زد
2. شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
3. شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن
4. جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد
5. شهد لب های تو دکّان طبیبان در بست
6. دست در دامن تیغ نگهت مریم زد
7. کعبه آمد حجرالاسود خالت بوسید
8. غوطه در موجۀ چاه ذقنت زمزم زد
9. تا قضا خال بهشتیّ جمال تو بدید
10. شست آن خال که بر ناصيۀ آدم زد
11. به سخندانی تو طفل ندیدست کسی
12. گره اعجاز لبت بر نفس مریم زد
13. عشق دوشاب دل آن روز که سودا می پخت
14. مایۀ مهر برین شیرۀ جان ها کم زد
15. دوش می خواست قدم بر من افتاده نهد
16. کند خاک من و بر دیدۀ نامحرم زد
17. دولت از فیض دم صبح نظیری دریافت
18. در به غوّاص ندادند که بی جا دم زد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده