غزل شمارۀ 220
1. حُسن جنبید ز خواب و مژه را برهم زد
2. فتنه برپا شد و نیشی به رگ عالم زد
3. هرچه در پرده نهان بود هویدا کردند
4. چه شبی بود که این صبح سعادت دم زد؟
5. بی محبّت ننمودند اجابت هرچند
6. بانگ تسلیم ملک بر فلک اعظم زد
7. به طلب جملۀ ذرّات جهان برجستند
8. مایۀ عشق چو بر خاک بنی آدم زد
9. خواست آیینۀ تحقیق به ما بسپارد
10. قفل کوری به دل و دیدۀ نامحرم زد
11. غرض آن داشت که از عشوه اش آگه باشم
12. بر درون زخم ز اندیشه نمک از غم زد
13. عقل چون دید که عشق آمد و خونخوار آمد
14. لب فروبست و دم از سلطنت خود کم زد
15. روح آزاد کزین معرکه جان بیرون برد
16. دست در حلقۀ فتراک خم اندر خم زد
17. سر ازین قصّه نیاورد نظیری بیرون
18. گرچه عمری به سخن گشت و ورق برهم زد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده