غزل شمارۀ 246
1. آمد سحر که دیر و حرم رفت و رو کنند
2. تا بازم از نصیب چه خون در سبو کنند
3. ما قابل نشاط و شکرخنده نیستیم
4. تا شهد خوشگوار که را در گلو کنند
5. آنان که تنگ ظرفی ما را شنیده اند
6. می بهر آزمایش ما جستجو کنند
7. آلودگی به گریه ز دامان نمی رود
8. دلق مرا به سیل مگر شست و شو کنند
9. تصدیع کم کشند گل و باده تا به کی
10. در کار بی دماغی ما آبرو کنند
11. کو زخم عاشقانه که در جلوه گاه حسن
12. صد چاک دل به تار نگاهی رفو کنند
13. تو کار دل به غمزۀ معشوق واگذار
14. بی طاقتی مکن که نکویان نکو کنند
15. حقّ عطای عشق نسازند هیچ ادا
16. گر خلق عمر در سر این گفت و گو کنند
17. دیگر ز آب دیده نظیری به خون نشست
18. چندان نماند دل که غم و غصّه بو کنند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده