غزل شمارۀ 250
1. چو عریان شد چمن مرغ از ضرورت خانه می سازد
2. چو قطح گل بود بلبل به آب و دانه می سازد
3. چو بر بام و در مردم نشیند جغد ناسازست
4. مبارک پی بود آندم که با ویرانه می سازد
5. ز دشمن خيل در خیل از محبّت گوشۀ چشمی
6. فسون جاودان را معجزم افسانه می سازد
7. محبت جزو جزوم را از هم بی تاب تر دارد
8. تجلّی ذرّه ذرّه کوه را پروانه می سازد
9. پیام نوبهاری، تا نگوید ابر نوروزی
10. کلید باغ را کی شاخ گل دندانه می سازد
11. به چشم کم نباید دید قدر زیردستان را
12. فلک صد جا سبو گل می کند پیمانه می سازد
13. بجز زلف پریشان در خیالم نگذرد چیزی
14. پری را گوشۀ ویرانه ام دیوانه می سازد
15. مبادا برگ و بارم کم اگر افشانده ام تلخی
16. که شکّرخنده آن را نقل صد کاشانه می سازد
17. نظیری لازم عشق و جنون جنگست و ناسازی
18. تو معذوری به مردم مردم فرزانه می سازد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده