غزل شمارۀ 256
1. شب فغان را به در خلوت او باری بود
2. ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
3. شورش و عربده یی در شب آن زلف نبود
4. بخت من بود اگر فتنۀ بیداری بود
5. خویشتن را به دم سحر بر او می بستم
6. هر سر موی مرا با رخ و قد کاری بود
7. نه غم مدّعیان بود نه آشوب ندیم
8. گل بی خار مگو گلشن بی خاری بود
9. مصر ویران دلم را ز بس آمد شد او
10. یوسفی بر سر هر کوچه و بازاری بود
11. بر دل خستۀ من بود نگاهش هرچند
12. هر طرف جان به کف استاده خریداری بود
13. حسن و حیرت به هم افشای غرض می کردند
14. نه غم پرسش ونی زحمت گفتاری بود
15. در وصالش اگر از من نفسی باقی بود
16. آن نفس بر دل من حلقۀ زنّاری بود
17. این همه لاف که در قرب نظیری می زد
18. دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده