غزل شمارۀ 307
1. کسی به مشک نگفتست کم کن از انفاس
2. که از دم خوش تو خسته می شود کنّاس
3. خدا به لفظ کُنی کاینات می سازد
4. نمی توان ز ستایش قصور کرد قیاس
5. تعرّضی که نماید به نکته های حکیم
6. خیال کوته جاهل نمی کند احساس
7. و گر ز معنی و لفظیش وحشت افزاید
8. به اصطلاح حقیقت ندارد استیناس
9. نه اجر اوست که دل بر جفاش خیره کند
10. کریم خاطر محتاج را چه دارد پاس
11. اگر به مصلحتی کسر نفس باید کرد
12. ز نقص نیست که از سرب بشکند الماس
13. مرا به مستی دایم قصاص نتوان کرد
14. میِ مدام کند لطف ساقیم در کاس
15. محیط اگر همه گوهر کند به دامن ابر
16. هنوز در خور احسان ابر نیست سپاس
17. مباش رنجه نظیری زطعن تلخ حسود
18. که هست خشکی و تیزیّ خار از افلاس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده