غزل شمارۀ 306
1. نالۀ اصحاب مسجد نیست بی فریادرس
2. تا مؤذّن می شود بیدار می خوابد عسس
3. ساجدان را تن ز نقصان وظایف کاسته
4. بر زمین چسبیده اند از ضعف روزی چون مگس
5. گرسنه چشمان بر انجم چشم حسرت دوخته
6. صبح از قرصی که دارد برنمی آرد نفس
7. بر خروش سینه لرزان همچو بر سیلاب موج
8. بر سرشک دیده غلطان همچو بر گرداب خس
9. دامنت زاری کنان خواهند گیرند این گروه
10. لیک نتوانند بردارند دست از پیش و پس
11. بر امید آب و دانه تا به کی داری اسیر
12. یا بکُش این عاجزان رایا برون آر از قفس
13. تو به تخت مصر پیراهن فشانی بر صبا
14. قحطیان را روح می پرّد به آواز جرس
15. پردۀ این سور و این شیون به هم نزدیک نیست
16. مفلسان از درد می گویند و منعم از هوس
17. چاره یی خواهد نظیری بهر این بیچارگان
18. دارد از احسان میرزا شادمان این ملتمس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده