غزل شمارۀ 313
1. از نیاز و طاعتم مقصود دیدارست و بس
2. چون شود روز قیامت با توام کارست و بس
3. بس کمر در خدمت گبر و برهمن بسته ام
4. این که می سازم ردا و خرقۀ زنّارست و بس
5. نکته ای از دوست بر خاطر گران آورده ام
6. هرکه از گلزار می آید گلش بارست و بس
7. دیده بهر ابتلا صد جا فریبم می دهد
8. گردِ دل هرچند می گردم همین یا رست و بس
9. تا به گردن شیخ در قرض نماز و روزه است
10. گر به تحقیقش ببینی ریش و دستارست و بس
11. جذبۀ خاص عنایت کی دلیل ما شود
12. دستگیر ما ضعيفان نالۀ زارست و بس
13. نه دم صوفی صفا بخشد نه راز خلوتی
14. روشنیّ دل ز فیض چشم بیدارست و بس
15. يوسف از بيع نظیری رفته بیرون بارها
16. در همه بازار قلّاشی خریدارست و بس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده