غزل شمارۀ 391
1. صبح اول کرده عشقت عشوه ای در کار عشق
2. مشتری آورده با خود جنسی از بازار عشق
3. تا شود ممتاز فهم عارف و عامی ز هم
4. عشق هر سو در لباسی می کند انکار عشق
5. زان سوی بازار خوش بوی عبیری می رسد
6. عطرها با یک دگر آمیخته عطاّر عشق
7. عاشقان را هر نفس صبح و بهاری دیگرست
8. باد نوروزی وزد پیوسته بر گلزار عشق
9. طاقت آزار نیش ار آوری نوشت دهند
10. صبر کن کز پردۀ دل گل برآرد خار عشق
11. آن چه گفت ایزد به آدم با ملک هرگز نگفت
12. گوش نا قابل نباشد محرم اسرار عشق
13. باد می بوید دل آگاه و بویی می برد
14. نافۀ آهو شکافد بر گذر طرّار عشق
15. مست چون ره می رود گام پریشان می نهد
16. بی خودی در خاک پیدا باشد از آثار عشق
17. هرکه امشب خفت ایمن خواب خوش فردا نکرد
18. خواب خوش در پیش دارد دیدۀ بیدار عشق
19. نالۀ زار نظیری دشمنان را دوست کرد
20. در دل خارا نشیند زاری بیمار عشق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده