غزل شمارۀ 402
1. به لغزش دست از دلدار مگسل
2. گر افتد زلّتی از کار مگسل
3. به نقصانی که یابد خرقه سهل است
4. به رفتن خرقه از هر خار مگسل
5. در میخانه آخر می گشایند
6. تو رفت و آمد از خمّار مگسل
7. قباسبزان قريب چشمه سارند
8. چو ابر از دامن کهسار مگسل
9. به شهر روشنان صیقل گرانند
10. به خشت از آینه زنگار مگسل
11. اگر عاشق شدی دل را نگهدار
12. مگردان سبحه و زنّار مگسل
13. غلط سنجان عامی دشمنانند
14. کمر در صحبت اغیار مگسل
15. پریشانی کند پامال و خوارش
16. گهر را عقد در بازار مگسل
17. نسیم آخر شمیمی می رساند
18. تو رفت و آمد از گلزار مگسل
19. ته کیسه پی ایثار بشکاف
20. کرم هر ساعت از دینار مگسل
21. به هر جرمی که مستانت برانند
22. تو دست از دامن خمّار مگسل
23. به قدر آن که از سوزن کشی تار
24. اگر زنّار مانی تار مگسل
25. نظیری بس نخواهد کرد اَنَا الْحَقّ
26. خلیفه گو رَسَن از دار مگسل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده