غزل شمارۀ 41
1. به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا
2. دهان چشمه گشادند راه جو بگشا
3. دل از مطالعۀ صبح در حجاب مدار
4. ز زیر هر بن مو دیده یی برو بگشا
5. شکاف خرقه به دقّت چه می کنی پیوند؟
6. لباس فقر و فنا پاره به رفو بگشا
7. یکی به کوزۀ پرهیز خویش سنگی زن
8. چو شیشه رشتۀ زنّارش از گلو بگشا
9. چو موی جاه جهان نقص دیدۀ بیناست
10. اگر نرسته تو را در دو دیده مو بگشا
11. چو شیر گاه قناعت دهان آز ببند
12. چو باز وقت هنر بال جستجو بگشا
13. در ازدحام غم و غصّه وقت گم کردی
14. تو را که گفت؟ سر کیسه در غلو بگشا
15. حجاب مانع قرب است شرم حایل لطف
16. به نزد او ره اظهار آرزو بگشا
17. چو رنگ چند شوی ملتفت به روی سخن
18. به مغز راه کن و پرده همچو بو بگشا
19. به نزد بی بصران پرده بر معانی کش
20. وگر به دیده وری برخوری برو بگشا
21. به بزم اهل خرد عقده بر سخن مگذار
22. چو غیر نیست نظیری کسی بگو بگشا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده