غزل شمارۀ 473
1. دلم شد زود رنج آزار او کن
2. تغافل گونه ای در کار او کن
3. به کوشش در نمی گیرد چراغم
4. شررواری حرارت یار او کن
5. گلابی پاش بر دلق وجودم
6. چو گل آغشته بود و تار او کن
7. سخن کز پختگی رنگی ندارد
8. اگر معجز بود انکار او کن
9. کسی کز روی آگاهی زند حرف
10. به جان دست ار دهد ایثار او کن
11. نگه سرهنگِ کم آزار حُسن است
12. غضب را شحنۀ بازار او کن
13. اساس حُسن داری ساده از مهر
14. مثال نقش بر دیوار او کن
15. نفس کز تفتگی تابی ندارد
16. گر از عیسی بود زنّار او کن
17. نظیری را مسوز از داغ حرمان
18. ترحّم بر دل افگار او کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده