غزل شمارۀ 474
1. به گریه در دل تو گر اثر توان کردن
2. تو را ز ذوق محبّت خبر توان کردن
3. اگر به مهر من آب و گلت سرشته شود
4. دل و زبان تو شیر و شکر توان کردن
5. قبول سلطنت هر دو کون چندان نیست
6. که با محبّت تو سر به سر توان کردن
7. به پند مردم ازین راه برنمی گردم
8. به جستجوی تو سر در خطر توان کردن
9. بیان شوق به تقرير درنمی گنجد
10. نمی شود که سخن مختصر توان کردن
11. به نامه گر صفت اشتياق بنویسم
12. ز کاغذ و قلمم بال و پر توان کردن
13. ز دیده تا به دلم رفت گریه طوفان کرد
14. گذر عجب گر ازین رهگذر توان کردن
15. علاج نیست که خصم از درون جان برخاست
16. ز کید دشمن بیرون حذر توان کردن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده