غزل شمارۀ 478
1. مردانه قماری کن دستی به دو عالم زن
2. خصلی که نهی پرنه نقشی که زنی کم زن
3. هردم چو فلک لعبی از پرده برون آری
4. این شعبده یک سو نه وین معرکه برهم زن
5. گر مهر نهی بر دل از شوق پیاپی نه
6. ور قفل زنی بر لب از رطل دمادم زن
7. بینایی جان خواهی شمشیر به تارک زن
8. آگاهی دل خواهی الماس به مرهم زن
9. تو بهر چه خاموشی کز هیچ نیندیشی
10. من پاس گهر دارم غوّاص نیی دم زن
11. ایمان ز يقين خيزد از هرچه به شک باشی
12. در آتش حرمان بین یا بر محک غم زن
13. مؤمن نتوان گفتن عاشق که مجاهد نیست
14. رو بوسه چو سربازان بر طرّۀ پرچم زن
15. شادیّ و غم عاشق توام به زمین آیند
16. تخت از پی سور ما در حلقۀ ماتم زن
17. ما جان به هوای تو دادیم درین گلشن
18. بر هستی ما دامن چون باد به شبنم زن
19. تا عذر گنه گوید آن روی بهشتی را
20. خالی دگر از عصیان بر جبهۀ آدم زن
21. گر کعبه هوس دارد احرام رخت بندد
22. چون خال زنخدانت گو غوطه به زمزم زن
23. شرع آخر سنگین است پابند طبیعت را
24. از کعبۀ گِل برکن در کعبۀ اعظم زن
25. جانیست نظیری را بیمار لب و چشمت
26. یا شربت نافع ده یا ضربت محکم زن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده