غزل شمارۀ 479
1. با مسلمان زادگان تا کی دل وجان باختن
2. بعد ازین خواهم به ترسازاده ایمان باختن
3. بر امید یک نگاه مرحمت می بایدم
4. خویش را چون سرمه در چشم عزیزان باختن
5. تشنه چندین راه ظلمت کرده طی حیف است حیف
6. جام جم را در کنار آب حیوان باختن
7. شیوه ها دارد محبّت ورنه کار عقل نیست
8. يوسف افکندن به زندان عشق زندان باختن
9. کار بر اندازۀ ما نیست بس رسوایی است
10. زود همچون اهرمن مهر سلیمان باختن
11. بر امید التفات خضر نادانی بود
12. زورق اندر بحر و مرکب در بیابان باختن
13. عشق بی تعلیم می آید بر این معنی گواست
14. کودکان را عشق با هم در دبستان باختن
15. گر دلی داری دو عالم را به داوی برفکن
16. کس ندیدم برده باشد از هراسان باختن
17. ما مقامر شيوگان را عادت است اول قدم
18. داو کردن دل پس ایمان بر سر آن باختن
19. گردِ کوی ما چه گردی رو حریف ما نیی
20. با فقيران منعمان را نیست آسان باختن
21. لاف آن بهتر که در میدان سربازان زنیم
22. شرط دعوی نیست تنها گوی و چوگان باختن
23. هر قماری را که شرطی نیست ذوقی نیز نیست
24. از لب تو بوسه ای از ما گریبان باختن
25. می سزد مغلوب بودن لیک غیرت غالبست
26. عشق می خواهد ببازم لیک نتوان باختن
27. طاعت چل ساله را در عشق کافر زاده ای
28. بر سر بازار می باید به عصیان باختن
29. چیست می دانی نظیری وقت مرگ افلاس ما
30. جان به ساحل بردن و سامان به طوفان باختن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده