غزل شمارۀ 513
1. کیست این از روی رعنایی به جولان آمده
2. کرده بر هرکس نظر بر خویش نازان آمده
3. در صفا چون صبحدم در تازه رویی چون بهار
4. صد گلستان سنبل و گل در گریبان آمده
5. دمبدم می گردد از نظّاره عالم محوتر
6. چشم قربانیست بر دیدار حیران آمده
7. دوستان را می خراشد دل، خروش گریه ام
8. من خودم در اشگ گرم خویش پنهان آمده
9. خلق در نظّارۀ حورند از اوقات خویش
10. روزگار ما ز سر تا پا پریشان آمده
11. همچو ابر از گوش ها رعدم ز سر بیرون شده
12. همچو کوه از چشم ها سیلم به دامان آمده
13. سوی جور از راه بخشش یار می گرداندم
14. کین دیرینم به یادش بعد نسیان آمده
15. کوششم بی مزد و منّت صنعتم بی نرخ و قدر
16. کار خویشم از زبان بر خویش تاوان آمده
17. شكر لله شد نظیری یار در غربت دچار
18. زین سفر نازم که سودست آنچه نقصان آمده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده