غزل شمارۀ 514
1. دلم گداخته غم وز تنم توان رفته
2. ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته
3. نشاط روز جوانی به بر نمی آید
4. که همچو تیر بجست از خم کمان رفته
5. خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید
6. که مانده ام به غریبیّ و کاروان رفته
7. ز روزگار دل شادمان نمی بینم
8. که از هجوم بلا راحت از جهان رفته
9. کس از طلاطم دریا برون نمی آید
10. که کشتیی که ببینیم بر کران رفته
11. چه از تمیز و خرد مفلسند این مردم
12. که یوسفی چو تو زین شهر رایگان رفته
13. ز بس به وصل تو جان های خلق پیوندست
14. ز رفتن تو ز هر تن هزار جان رفته
15. ز بیم هجر تو هرجا که بوده عقل و دلی
16. رکاب و دست تو بوسیده در عنان رفته
17. درنگ چند نظیری خوشا سبک روحی
18. که پیش از آن که شود بر دلی گران رفته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده