غزل شمارۀ 558
1. سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی
2. گمان برم که رگِ جانم از بدن بکشی
3. شود کنار و برم بی تو باغ عریانی
4. که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی
5. شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا
6. ز صبح ظالم قطّاع تیغ زن بکشی
7. شکسته شد صنم عیشم از خلیل صباح
8. تو داد من صمد از این صنم شکن بکشی
9. به نخل عمر نیابد خزان پیری راه
10. به نوبهار اگر بادۀ کهن بکشی
11. به سایۀ گل تو آن گیاه بی کارم
12. که سر اگر بکشم، بیخم از چمن بکشی
13. خطاب غمزۂ خمّار تو به من زآنست
14. که مست حرف خودم سازی و سخن بکشی
15. ز چشم هندوی تو این مزاج می آید
16. که صندلم به جبین پیش برهمن بکشی
17. عنان طبع تو در دست ناز و بدخویی است
18. عجب نباشد اگر سر ز خویشتن بکشی
19. اسیر کردۀ تو از خوشی نیارد یاد
20. چو طفل خاطرش از خویش و از وطن بکشی
21. مقيّد لب شیرین مکن نظیری دل
22. که خسرو ار شوی اندوه کوهکن بکشی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده