غزل شمارۀ 9
1. طعم هلال میدهد زهر فراقت آب را
2. تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را
3. درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند
4. گر چشم از رویت کند یک صبح فتح الباب را
5. از دولت گم گشته ام شاید نشانی وادهند
6. باری به دریای امید افکنده ام قلاّب را
7. ز اهل درون باهش ترند آنان که بیرون درند
8. اکثر به خاصان می دهد سلطان شراب ناب را
9. طوفان به هر جانب برد بگشا معلّم بادبان
10. لنگر نیندازد کسی دریای بی پایاب را
11. وعظ طبیب و صبر من بر جان گوارا گشته اند
12. من سخت تر سازم مرض او تلخ تر جلّاب را
13. با غایت بی طاقتی از عشق نتوانم گریخت
14. گویی که آتش بسته ره از هر طرف سیماب را
15. در انتظار رحمتت لب تشنگان افتاده اند
16. ساقی به کوثر زن قدح دریاب زود اصحاب را
17. کار نظیری در رضاغم خوردن و خوش بودن است
18. دارم می مردآزما خوش باد شیخ و شاب را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده