غزل شمارۀ 93
1. خواهم این بستان پر غم را به شوری درشکست
2. این قفس تنگست بر مرغ تو بال و پر شکست
3. روزگار از خاطرم چون نیل از رخسار شست
4. آسمان بر آتشم چون عود دره مجمر شکست
5. پای از پیش آمد و کارم ز پس دامن گرفت
6. دست در اندیشۀ یارم به زیر سرشکست
7. طعم شکّر داد عشق ار در گلو کافور ریخت
8. تلخی می داد غم ور شیرم از شکّر شکست
9. دیدنش بر حسرت من حسرت دیگر فزود
10. خواستم پیکان برآرم در جگر نشتر شکست
11. دوستان هرگز نبینند از محبّت عیب دوست
12. خاطرم خوش شد اگر می ریخت گر ساغر شکست
13. در رخش آهی کشیدم خاطرش آزرده شد
14. باد بر بستان وزید و شاخ نازک تر، شکست
15. می کشم حرمان منه بی ظرف در بزم وصال
16. شوق دل پیمانه ام را بر لبِ کوثر شکست
17. در برون در نظیری شد هلاک از انتظار
18. مژده ای بخشید مسکین را که مجلس برشکست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده