عبید زاکانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 33

1. نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد

2. غریب را وطن خویش میبرد از یاد

3. زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی

4. که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد

5. بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل

6. بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد

7. بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین

8. بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد

9. در این دیار دلم شهر بند دلداریست

10. که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد

11. سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم

12. ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد

13. ز جور سنبل کافر مزاج او افغان

14. ز دست نرگس جادو فریب او فریاد

15. غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش

16. که تن ضعیف نهاد است و عمر بی‌بنیاد

17. بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن

18. بنوش بادهٔ صافی و هرچه بادا باد

19. به سوی باده و نی میل کن که میگویند

20. « جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد»

21. خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید

22. « غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن سفرکرده کش از ما دل گرفت
* جان فدایش هر کجا منزل گرفت
شعر کامل
جامی
* بر سر کوی تو غوغای قیامت می بود
* گر شکست دل عشاق صدایی می داشت
شعر کامل
صائب تبریزی
* بيماریِ مرا نتواند کسی علاج
* خیز ای طبیب چند مرا دردسر دهی
شعر کامل
جامی