غزل شمارهٔ 81
1. منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
2. غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
3. به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید
4. نشسته در غم و از غمگسار خود محروم
5. گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان
6. ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم
7. ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان
8. مباد هیچکس از روزگار خود محروم
9. ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی
10. ز سیل این مژهٔ سیل بار خود محروم
11. ز هر بدی که به من میرسد بتر زان نیست
12. که ماندهام ز خداوندگار خود محروم
13. امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم
14. ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده