غزل شمارهٔ 116
1. در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
2. غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست
3. حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم
4. زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست!
5. آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی:
6. گر شنیدی که بجز فکرت تو کارم هست؟
7. گر بغیر از کمر طاعت او میبندم
8. بر میان کفر همی بندم و زنارم هست
9. در نهان چارهٔ بند غم او میسازم
10. با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست
11. گفت: بیخت بکنم، گر گل وصلم جویی
12. بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست
13. زر طلب میکند آن ماه و ندارم زر، لیک
14. تن بیزور و رخ زرد و دل زارم هست
15. گرچه از چشم بینداخت مرا یار، هنوز
16. گوش بر مرحمت و چشم به دیدارم هست
17. نار آن سینه و سیب زنخ و غنچهٔ لب
18. به من آور، که دلم خستهٔ بیمارم هست
19. سر آن نیست مر کز طلبش بنشینم
20. تا توان قدم و قوت رفتارم هست
21. اوحدی وار ز دل بار جهان کردم دور
22. به همین مایه که: پیش در او بارم هست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده