اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 169

1. روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد

2. آن ماه سرو قامت بر من سلام داد

3. ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم

4. کز نور روی خویش به خورشید وام داد

5. حوری که در مششدر خوبی جمال او

6. نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد

7. چشمش مرا بکشت، چه آرم به زلف دست؟

8. سلطان گناه کرد، چه خواهم ز عام داد؟

9. جایی که دام و دانه شود خال و زلف او

10. آن مرغ زیرکست که خود را به دام داد

11. هر کس که کرد با سر زلفش تعلقی

12. زحمت کشد ز دل، که به سودای خام داد

13. خاک کسی شدیم که بر خاک کوی خویش

14. ما را رها نکرد و سگان را مقام داد

15. گفتم که: کام دل ز لبانش طلب کنم

16. عقل این سخن شنید و برمن پیام داد:

17. کای اوحدی، به گرد چنین آرزو مگرد

18. کان سنگدل بکس نشنیدم که: کام داد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلاهای سیه را جمع کردند
* ازان زلف پریشان آفریدند
شعر کامل
صائب تبریزی
* سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
* که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ
شعر کامل
حافظ
* عشقهایی کز پی رنگی بود
* عشق نبود عاقبت ننگی بود
شعر کامل
مولوی