غزل شمارهٔ 257
1. یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
2. بار غمش را دلم بیجگری میکشد
3. آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم
4. گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
5. گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر
6. میروم این راه، کو هم به دری میکشد
7. سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او
8. دم بدم آن تیر هم بر سپری میکشد
9. گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او
10. از لب و از چشم مات خشک و تری میکشد
11. تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین
12. دل به خیال رخش دردسری میکشد
13. بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه
14. کو به میانی چو موی چون کمری میکشد
15. از خبر وصل او تا دل ما خوش کند
16. باد ز هر گوشهای هم خبری میکشد
17. جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه
18. محنت گیتی بهل، تا دگری میکشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده