غزل شمارهٔ 263
1. هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد
2. درد دل برداد و درمانم نشد
3. دوش راز عشق او بر مرد و زن
4. قصد آن کردم که برخوانم، نشد
5. صبر از آن دلدار و دوری زان نگار
6. گر چه میگفتم که: بتوانم، نشد
7. از شکایتها که هست این بنده را
8. یک سخن در گوش سلطانم نشد
9. نیست یک شب، کز غم آن ماهرخ
10. ناله و زاری به کیوانم نشد
11. کی فراموشم شود یادش ز دل؟
12. نقش او چون هرگز از جانم نشد
13. خود نه او پیشم نمیآید به روز
14. شب خیالش نیز مهمانم نشد
15. بارها گفتم که: گر دستم دهد
16. داد ازان دلدار بستانم، نشد
17. اوحدی گفت: آن پری در عشق ما
18. نرم شد خیلی، ولی دانم نشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده