اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 264

1. کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد

2. چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟

3. دلی که این همه آتش درو زنند بنالد

4. تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد

5. حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم

6. مرا مجال نماند، ز مشتری، که بجوشد

7. به کوشش از متصور شود وصال رخ تو

8. به دوستی، که پشیمان شود کسی که نکوشد

9. ستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآرد

10. عجب مدار، که سنگ از چنین غمی بخروشد

11. ترا به دل ز که جویم؟ گرت به ترک بگویم

12. بدان درم چه ستاند؟ کسی که جان بفروشد

13. مرا نصیحت بسیار می‌کنند، ولیکن

14. چه سود پند رفیقان؟ چو اوحدی ننیوشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* فارغی از قدر جوانی که چیست
* تا نشوی پیر ندانی که چیست
شعر کامل
نظامی
* ز ناله ای که کند خامه می توان دانست
* که کوه درد به دل صاحب سخن دارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* لبش ندانم و خدش چگونه وصف کنم
* که این چو دانهٔ نارست و آن چو شعلهٔ نار
شعر کامل
سعدی