اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 276

1. هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند

2. عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند

3. گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت

4. گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند

5. بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی

6. همچو فرهاد به صحرا و به کوهم بدواند

7. شربت وصل تو هرکس بچشیدند ولیکن

8. سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند

9. بر رخم عشق تو نقشیست به خونابه نوشته

10. وین چنین نقش که داند؟ که چو آبش بنخواند

11. گر کسی باز کند پیرهن از شخص ضعیفم

12. در میان من و موی تو تفاوت بنداند

13. از سر طرهٔ شبرنگ تو، روزی که بمیرم

14. گر نسیمی بدمد، از گل من گل بدماند

15. چشم من در غم دیدار تو از گریه چنان شد

16. که گرش نیم شبی راه دهم سیل براند

17. نامهٔ درد دل و قصهٔ اندوه فراقم

18. خود گرفتم که نویسم،که به عرض تو رساند؟

19. می‌روی خرم و همراه تو دلهاست ولیکن

20. گر بدین شیوه دوانی تو، بسی دل که نماند

21. اوحدی را تو ز بند خود اگر باز رهانی

22. نه همانا که: سر خود ز کمندت برهاند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ژاله و صبح بهم یافته کافور و گلاب
* زاین و آن داروی هر درد سر آمیخته‌اند
شعر کامل
خاقانی
* شرطست نه بر چشمه که بر چشم نشانند
* مانند تو سروی که ز بستان بدر آید
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* در چمن چون از خمار باده گردم بی قرار
* تاک از دست نوازش می دهد تسکین مرا
شعر کامل
صائب تبریزی