غزل شمارهٔ 277
1. صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
2. و گر گوید: کدامست این؟ بگو: یاری که خود داند
3. مگو: از فرقتت چونست شیدایی که خود بیند؟
4. مگو: از حسرتت چون شد گرفتاری که خود داند
5. اگر چشمش ترا گوید: ز عشق کیست درد او؟
6. بگو: رنجور بود از بهر بیماری که خود داند
7. حدیثی گر دراندازد که: بیمن چون همی سازد؟
8. بگو: بیدوست چون سازد؟ طلبکاری که خود داند
9. ز رویش گر خطاب آید که: هستش میل من یا نه؟
10. تو پیش زلف غمازش بگو :آری ،که خود داند
11. دهانش گر نهان گوید که:من با او چه کردم؟ گو
12. بزیر لب: بیازردیش یک باری که خود داند
13. و گر پرسد لبم: یاری چه بااو کرد؟ در گوشش
14. بگو: تقصیر کرد او نیز در کاری که خود داند
15. وگر گوید: جفا کارم، که من زو به بسی دارم
16. بگو: چون اوحدی داری وفاداری، که خود داند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده