غزل شمارهٔ 282
1. از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
2. این دل و دین و تن و جان و سر و پا بنماند
3. چشم آن فتنهٔ پیدا به دلم پوشیده
4. نظری کرد، که پوشیده و پیدا بنماند
5. سخن عشق، که عقلم به معما میخواند
6. بر دلم کشف چنان شد که معما بنماند
7. حیلت ما همه حالت شد و حیلتها سوخت
8. حالت ما همه معنی شد و اسما بنماند
9. تا دو میدید دلم در کف یغما بودم
10. چون برستم ز دویی زحمت یغما بنماند
11. دل من دردی آن درد به دریا نوشید
12. به طریقی که نم در همه دریا بنماند
13. ای تمنای دل من ز دو گیتی نظرت
14. نظری کن، که دگر هیچ تمنا بنماند
15. گر چه از هر جهتم سری و سودایی بود
16. جهت سر تو بگرفتم و سودا بنماند
17. دوش با درد تو گقتم که: محابا کن، گفت:
18. اوحدی، تن به قضاده، که محابا بنماند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده