غزل شمارهٔ 286
1. نقش لب تو از شکر و پسته بستهاند
2. زلف و رخت ز نسترن و لاله رستهاند
3. چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
4. گویی که از شکار رسیدهاند و خستهاند
5. دل چون بدید موی میان تو در کمر
6. گفت: این دروغ بین که بر آن راست بستهاند
7. سر در نیاورند ز اغلال در سعیر
8. آنها که از سلاسل زلف تو جستهاند
9. در حلقهای که عشق رخت نیست فارغند
10. در رستهای که راه غمت نیست رستهاند
11. روزی به پای خویش بیا و نگاه کن
12. دلهای ما، که چون سر زلفت شکستهاند
13. چون اوحدی به بوی وصال تو عالمی
14. در خاک و خون ز خفت و خواری نشستهاند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده