غزل شمارهٔ 285
1. دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
2. بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند
3. وانکه بردند به گردون ز کله داری سر
4. هم کمر بستهٔ آن قد قباپوش تواند
5. بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد
6. سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند
7. باده نوشان لبت جمله خرابند امروز
8. تا چه در ساغرشان بود؟ که بیهوش تواند
9. پردلانی، که ز سر پنجه سخن میگفتند
10. همه بیتوش و تن از هجر تن و توش تواند
11. بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ
12. بر سر آتش سودای جگر جوش تواند
13. اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون
14. هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده