اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 30

1. نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را

2. چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

3. اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید

4. که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

5. دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری

6. من اینک فاش می‌گویم! به نزدیک من آر او را

7. مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو

8. دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را

9. سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید

10. بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را

11. بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون

12. چو می‌گویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را

13. نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان

14. گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خال تو سنگ کم به ترازوی من نهاد
* من هم متاع دل به همین سنگ می کشم!
شعر کامل
صائب تبریزی
* لاله رخساره بخون شوید و سیراب شود
* سرو کوتاه کند دست و سرافراز آید
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* خدت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
* شانه در آن مربعی، آینه در مدوری
شعر کامل
خاقانی