غزل شمارهٔ 303
1. دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
2. که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند
3. این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز
4. کس ندانم که جفا داند و بر ما نکند
5. بوسهای گر بربودم ز لبت طیره مشو
6. چون کسی تنگ شکر یابد و یغما نکند؟
7. نیست تشویشم از آن کس که کند خو و اتو
8. همه تشویشم از آنست که خووا نکند
9. در غمت زانکه شکایت کند اندیشه مدار
10. زان بیندیش که غم بیند و پیدا نکند
11. چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل
12. گفت بگریز، که مستست و محابا نکند
13. دوش گفتم که: بیوشم غم عشقت، دل گفت:
14. اوحدی،گریه نگهدار، که رسوا نکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده