اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 358

1. گفتی: ز عشق بازی کاری نمی‌گشاید

2. تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید

3. از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی

4. باری ز بند خوبان ما را نمی‌گشاید

5. او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟

6. گر مهر ما نورزد، یا عهد ما نپاید

7. زان لب طمع نباید کردن بجز سلامی

8. ما را که جز دعایی از دست برنیاید

9. او گر سلام ما را زان لب جواب گوید

10. اینست کامرانی، دیگر مرا چه باید؟

11. بر آسمان بساید فرقش کلاه دولت

12. آن کس که فرق خود را در پای او بساید

13. ور غیر ازو دل من یاری به دست گیرد

14. من دست ازو بشویم، کان دل مرا نشاید

15. دردی اگر فرستد هر ساعتی دلم را

16. درمان چو نیست گویی: دردم چه میفزاید؟

17. گفتم به فال‌گیری: فالی ببین از آن رخ

18. زلفش بدید و گفتا: تشویق می‌نماید

19. گویند: چون بگفتی ترک دل خود آخر

20. ما ترک دل نگفتیم آن ترک می‌رباید

21. در عشقش اوحدی را کار دو گونه باید

22. یا لعل او ببوسد، یا دست خود بخاید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همان بهتر که لیلی در بیابان جلوه گر باشد
* ندارد تنگنای شهر، تاب حسن صحرایی
شعر کامل
صائب تبریزی
* آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی
* وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
شعر کامل
سعدی
* جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد
* غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
شعر کامل
سعدی