اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 38

1. تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟

2. که هجرانت چه می‌سازد همی با روزگار ما؟

3. چه ساغرها تهی کردیم بر یادت: که یک ذره

4. نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما

5. به هر جایی که مسکینی بیفتد دست گیرندش

6. ولی این مردمی ها خود نباشد در دیار ما

7. ز رویت پردهٔ دوری زمانی گر برافتادی

8. همانا بشکفانیدی گل وصلی ز خار ما

9. تو همچون خرمن حسنی و ما چون خوشه چینانت

10. از آن خرمن چه کم گشتی که پر بودی کنار ما؟

11. ز دلبندان آن عالم دل ما هم ترا جوید

12. که از خوبان این گیتی تو بودی اختیار ما

13. نمی‌باید دل ما را بهار و باغ و گل بی‌تو

14. رخ و زلف و جبینت بس گل و باغ و بهار ما

15. ز مثل ما تهی‌دستان چه کار آید پسند تو؟

16. تو سلطانی، ز لطف خود نظر می‌کن به کار ما

17. چه دلداری؟ که از هجران دل ما را بیازردی

18. چه دمسازی؟ که از دوری بر آوردی دمار ما

19. به قول دشمنان از ما، خطا کردی که برگشتی

20. کزان روی این ستمکاری نبود اندر شمار ما

21. ز هجرت گر چه ما را پر شکایتهاست در خاطر

22. هنوزت شکرها گوییم، اگر کردی شکار ما

23. بگو تا: اوحدی زین پس نگرید در فراق تو

24. که گر دریا فرو بارد بنفشاند غبار ما


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به شکر یا به نوای شکرین پیوندد
* هر که از خاک چو نی بسته کمر برخیزد
شعر کامل
صائب تبریزی
* بر این جان پریشان رحمت آرید
* که وقتی کاردانی کاملی بود
شعر کامل
حافظ
* عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او
* عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما
شعر کامل
فروغی بسطامی