غزل شمارهٔ 391
1. دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
2. بر رخش از هفت ونه، نقش و نگاری دگر
3. گفتمش: ای جان، بیا، دست به یاری بده
4. گفت: نیارم، که هست به ز تو یاری دگر
5. گفتمش: آخر مکن بیش کنار از برم
6. گفت: دلم میکند میل کناری دگر
7. گفتمش: از هجر تو گشت نهارم چو لیل
8. گفت: ازین پیش بود لیل و نهاری دگر
9. گفتمش: از وصل تو آن من خسته کو؟
10. گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر
11. گفتمش: امروز کن، گر گذری میکنی
12. گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر
13. گفتمش: از کار تو نیک فرو ماندهام
14. گفت: برو بعد ازین در پی کاری دگر
15. گفتمش: ای بیوفا، عهد همین بود و مهر؟
16. گفت که: میآورند چند قطاری دگر
17. گفتمش: آن دل که من پیش تو دارم، بده
18. گفت: به از من ببین مظلمهداری دگر
19. گفتمش: ار دیگری عاشق زارم کند؟
20. گفت: به دست آورم عاشق زاری دگر
21. گفتمش: ار اوحدی نیست شود در غمت
22. گفت: به از اوحدی هست هزاری دگر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده