اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 391

1. دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر

2. بر رخش از هفت ونه، نقش و نگاری دگر

3. گفتمش: ای جان، بیا، دست به یاری بده

4. گفت: نیارم، که هست به ز تو یاری دگر

5. گفتمش: آخر مکن بیش کنار از برم

6. گفت: دلم می‌کند میل کناری دگر

7. گفتمش: از هجر تو گشت نهارم چو لیل

8. گفت: ازین پیش بود لیل و نهاری دگر

9. گفتمش: از وصل تو آن من خسته کو؟

10. گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر

11. گفتمش: امروز کن، گر گذری میکنی

12. گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر

13. گفتمش: از کار تو نیک فرو مانده‌ام

14. گفت: برو بعد ازین در پی کاری دگر

15. گفتمش: ای بی‌وفا، عهد همین بود و مهر؟

16. گفت که: می‌آورند چند قطاری دگر

17. گفتمش: آن دل که من پیش تو دارم، بده

18. گفت: به از من ببین مظلمه‌داری دگر

19. گفتمش: ار دیگری عاشق زارم کند؟

20. گفت: به دست آورم عاشق زاری دگر

21. گفتمش: ار اوحدی نیست شود در غمت

22. گفت: به از اوحدی هست هزاری دگر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی
* لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست
شعر کامل
سعدی
* شیوه عاجزکشی از خسروان زیبنده نیست
* بی تکلف، حیله پرویز نامردانه بود
شعر کامل
صائب تبریزی
* قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
* که از میان تهی بانگ می‌کند خشخاش
شعر کامل
سعدی