اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 402

1. گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر

2. دور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر

3. دلم آخر ز تو چون صبر تواند؟ کاول

4. گلم از خاک سر کوی تو کردند خمیر

5. چشم ازان غمزه و رخسار بنتوانم دوخت

6. اگرم غمزه و چشم تو بدوزند به تیر

7. سر فدا کردم و جان می‌دهم و دل برتست

8. جگرم نیز مکن خون، که نکردم تقصیر

9. نکنم قصهٔ زلفت،که حدیثیست دراز

10. نبرم نام فراقت، که گناهیست کبیر

11. بارها پیش تو این نامه فرستادم، لیک

12. دیرها شد که جواب تو نیاور بشیر

13. چون رسد نامهٔ وصل تو به من؟ چونکه ز کبر

14. نام من خود ننویسی و نگویی به دبیر

15. گوش بر نالهٔ من دار و ببین حال دلم

16. تا ننالم به خدایی ،که سمیعست و بصیر

17. ناگزیرست که با خولی تو درسازد دل

18. که ندارد نظر از دیدن روی تو گزیر

19. فاش کرد اوحدی این واقعه بر پیر و جوان

20. که: تو معشوق جوانی و منت عاشق پیر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
* کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
شعر کامل
حافظ
* خردمند باید دل پادشا
* که تیزی و تندی نیارد بها
شعر کامل
فردوسی
* تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
* تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
شعر کامل
صائب تبریزی