غزل شمارهٔ 410
1. ما در به روی خلق فرو بستهایم باز
2. در شاهد خیال تو پیوستهایم باز
3. دل جوش میزند ز تمنای وصل تو
4. ما را مبین که ساکن و آهستهایم باز
5. با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو
6. یک اتفاق کرده و نگسستهایم باز
7. رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر
8. از خود به خون دیده فرو شستهایم باز
9. ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیدهای
10. رو مرهمی بساز که دل خستهایم باز
11. گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد
12. خود کی درست بود؟ که بشکستهایم باز
13. ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو
14. چون اوحدی ز هر دو جهان رستهایم باز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده