اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 420

1. به رخ شمع شبستانم تویی بس

2. به قامت سرو بستانم تویی بس

3. نهان بودی زما، پیداستی باز

4. کنون پیدا و پنهانم تویی بس

5. من و ما و دل و جان و سر و مال

6. همه کفرست، ایمانم تویی بس

7. اگر در دل کسی بود، آن ندانم

8. میان نقطهٔ جانم تویی بس

9. گر از خود دیگری گوید، من از تو

10. همی گویم، که برهانم تویی بس

11. مرا پرسند: کز دانش چه دانی؟

12. چه دانم؟ هر چه میدانم تویی بس

13. ز گل رویان این عالم که هستند

14. من آن می‌جویم و آنم تویی بس

15. نمیدانم که دردم را سبب چیست؟

16. همی دانم که: درمانم تویی بس

17. درین راه اوحدی را رهبری نیست

18. دلیل این بیابانم تویی بس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
* غریب را دل سرگشته با وطن باشد
شعر کامل
حافظ
* دروگر زمانست و ما چون گیا
* همانش نبیره همانش نیا
شعر کامل
فردوسی
* کدام باد بهاری وزید در آفاق
* که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟
شعر کامل
سعدی