اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 444

1. گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

2. ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش

3. ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد

4. دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش

5. منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین

6. تا نازنین دلت نشود مبتلای خویش

7. معذور دار، اگر قمرت گفته‌ام، که من

8. مستم، حدیث مست نباشد بجای خویش

9. ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنا

10. بیگانگی چنین مکن، ای آشنای خویش

11. یک روز پیرهن ز فراقت قبا کنم

12. وانگه به قاصدان تو بخشم قبای خویش

13. چون گشت اوحدی ز دل و جان گدای تو

14. ای محتشم، نگاه کن اندر گدای خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
* غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
شعر کامل
حافظ
* همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
* نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
شعر کامل
حافظ
* می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود
* خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند
شعر کامل
صائب تبریزی