غزل شمارهٔ 443
1. باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟
2. یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟
3. دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم
4. قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش
5. چشم بربستم و از دیده و دل دور نهای
6. چون ببندم به حیل دیدهٔ باز دل خویش؟
7. گر شبی پیش خودم بار دهی بیاغیار
8. بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش
9. از سر عربده برخیز و بر من بنشین
10. تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش
11. کس چه داند که چه بر سینهٔ من میگذرد؟
12. من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش
13. اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید
14. جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده