اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 443

1. باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟

2. یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟

3. دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم

4. قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش

5. چشم بربستم و از دیده و دل دور نه‌ای

6. چون ببندم به حیل دیدهٔ باز دل خویش؟

7. گر شبی پیش خودم بار دهی بی‌اغیار

8. بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش

9. از سر عربده برخیز و بر من بنشین

10. تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش

11. کس چه داند که چه بر سینهٔ من می‌گذرد؟

12. من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش

13. اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید

14. جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر این جان پریشان رحمت آرید
* که وقتی کاردانی کاملی بود
شعر کامل
حافظ
* روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
* ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
شعر کامل
حافظ
* در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
* جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
شعر کامل
رهی معیری