اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 475

1. تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم

2. جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم

3. خود زمانی نیست پیش دیدهٔ من راه خواب

4. بس که این توفان خون در راه خواب انداختم

5. تا نپنداری که دیدم تا برفتی روی ماه

6. یا به مهر دل نظر بر آفتاب انداختم

7. از شتاب عمر می‌ترسد دل من، خویش را

8. زان بجست و جوی وصل اندر شتاب انداختم

9. بود خود در عشق تو هم سینه ریش و دل کباب

10. دیگر از هجرت نمکها بر کباب انداختم

11. شکر کردم تا در آتش دیدم این دل را چنین

12. زانکه می‌پنداشتم کین دل به آب انداختم

13. چون نه مرد آن دهانم، با لب شیرین تو

14. اوحدی را در سؤال و در جواب انداختم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به کسی نظر ندارد بجز آینه بت من
* که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او
شعر کامل
مولوی
* شیطان راه ما نشود گندم بهشت
* ما را بس است نان جوین دیار خویش
شعر کامل
صائب تبریزی
* عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
* تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
شعر کامل
حافظ