غزل شمارهٔ 476
1. اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم
2. مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم
3. مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن
4. که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم
5. اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم
6. گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم
7. گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز
8. که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم
9. شکایت تو به دیوار میکنم به ضرورت
10. چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم
11. دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد
12. روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم
13. دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش
14. کناره کردی و من در میان خاک نشستم
15. هزار بار دلم را شکستهای به جفاها
16. که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم
17. چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت
18. مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم
19. ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟
20. قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم
21. به اوحدی دل من پای بند بود همیشه
22. ترا بدیدم و از بند او تمام برستم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده