غزل شمارهٔ 521
1. ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
2. خیال روی تو در چشم در فشان دارم
3. تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که پوشیده
4. ز سوز مهر تو آتش در استخوان دارم
5. بپرس ز ابرو و مژگان خویش قصهٔ من
6. که این جراحت از آن تیر و آن کمان دارم
7. شدم چو خاک زمین خوار و روی آنم نیست
8. که از جفای تو دستی بر آسمان دارم
9. چنان مکن که به زنار در حساب آید
10. همین کمر که ز بهر تو در میان دارم
11. مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سر
12. چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟
13. باو حدیث به یک بوسه اعتماد ار نیست
14. بمن فروش، که هم سیم و هم ضمان دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده