اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 522

1. صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم

2. به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم

3. دگران نهند خاک در او چو تاج بر سر

4. نه چو من که خاک آن در ز برای دیده دارم

5. من دل رمیده حیران شده زان جمال و آنگه

6. تو در آن گمان که: من خود دل آرمیده دارم

7. مکن، ای پسر، ز خوبان طلب وفا به جانت

8. که من این حدیث روز ز پدر شنیده دارم

9. به فسانه دوش گفتی که: فراق تلخ باشد

10. صفتش بمن چه گویی؟ که بسی چشیده دارم

11. خبرم ز مرگ دادند که: چون بود؟ گر آن هم

12. به فراق دوست ماند، چه خبر؟ که دیده دارم

13. نه عجب که نالهٔ من برسد به گوش آن مه

14. که چو اوحدی فغانی به فلک رسیده دارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سزای خدمت شایسته است لطف چه منت
* ز خدمتم خجل و حقگزار خدمت خویشم
شعر کامل
وحشی بافقی
* چاره من مرهم کافوری صبح است و بس
* من که دارم بر جگر داغی ز هر اختر جدا
شعر کامل
صائب تبریزی
* زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
* بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
شعر کامل
حافظ