اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 539

1. دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

2. خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

3. بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب

4. که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

5. من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل

6. مطربم کی بهلد خرقه که من در پوشم؟

7. چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر

8. باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟

9. اندرین شهر دلم بستهٔ گندم گونیست

10. ورنه صد شهر چنین را به جوی نفروشم

11. ای که بی‌زهر ندادی قدح نوش بکس

12. بنده فرمانم، اگر زهر دهی، یا نوشم

13. در و دیوار ز جور تو به فریاد آمد

14. حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشم

15. موی بر موی تنم بر تو دعا می‌گوید

16. تا نگویی که: ز اوراد و دعا خاموشم

17. بلبان شکرین خودم از دور بپرس

18. که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم

19. هر سخن کز لب لعل تو نیاید بیرون

20. نرود، گر همه گوهر بود، اندر گوشم

21. دوش منظور خودم گفتی و دادم دل و دین

22. امشبم بندهٔ خود خوان، که از آن به کوشم

23. اوحدی هر چه مرا گفت شنیدم زین پیش

24. پس ازین گر به سخن سحر کند ننیوشم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در آفتاب قیامت چه کار خواهی کرد؟
* اگر به سایه گریزی ز آفتاب اینجا
شعر کامل
صائب تبریزی
* سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
* عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شعر کامل
سعدی
* زعفران شادی فزاید وین بتر کاندوه من
* دور از آن رخ زین رخ چون زعفران است از غمت
شعر کامل
خاقانی